{magic love}
پارت ۷
ویو یوجین و پدرش تو راه برگشت
کلارک: یوجین چه کاری بود کردی؟! چرا همیشه با کار هات ابروی خاندان آلبر رو میبری؟
یوجین: من از کجا میدونستم دختری که براش قلدری کردم کیه؟
کلارک: هر کی میخواس بود تو نباید ابروی خاندان رو با ابن کارات ببری!
یوجین : آه پدر بسه دیگه. تو مدرسه حسابشو میرسم.
کلارک: نه یوجین هیچ کاری نمیکنی با این کارت آبرومونو بیشتر میبری!
یوجین: آه باشه!
ویو آزاله
آزاله: اخیش! خوب شد ازدواج بهم خورد . واقعا نمیتونستم اون پسره مریض رو تحمل کنم!
و بعد خوابید.
دو روز بعد
دوباره بچه ها باید به مدرسه میرفتن . مثل اینکه مدیر معلم جایگزین پیدا کرده بود.
همه بچه ها در کلاس نشستند . آزاله و ایلا هم داشتند باهم حرف میزدند که آزاله نگاه های سنگینی رو روی خودش حس میکرد ولی توجی بهشون نکرد.
معلم جایگزین وارد کلاس شد و همه بچه ها برای احترام از جاشون بلند شدند.
خانم رامون: سلام بچه ها. امید وارم روز خوبی رو شرول کرده باشید . من معلم جایگزینتون هستم خانم رامن. از اشنایی با شما خوشبختم.
و بعد به سمت میز و صندلی استاد مارکیز رفت و انجا نشست و درس را شروع کرد.
کلاس درس تمام شد. بچه ها هر کدام داشتند کار های خودشون را میکردند و ایلا و آزاله هم مثل همیشه در حال صحبت بودند. که یهو خانم شیفر وارد کلاس شد و گفت : ایلا وسایلتو جمع کن. پدرو مادرت اومدن دنبالت .
ایلا: برای چی؟
خانم شیفر : مثل اینکه حال پدر بزرگت بد شده و اونا باید هر چه سریع تر به خونه پدر بزرگت برن.
ایلا سریع وسایل هاشو جمع کرد و گفت: آزاله ممکنه تا دوماه نتونم ببینمت ، پس مراقب خودت باش خدافظ.
آزاله: ممنون توهن مراقب خودت باش خدافظ!
و بعد از رفتن ایلا آزاله تنها شد. آزاله هنوز نگاه های سنگینی رو خودش حس میکرد و وقتی به پشتش نگاه کرد تا ببنید این نگاها از کیست یوجین را دید که به صورتی تمسخر امیز و عصبانی به اون نگاه میکند و معلوم نبود چه نقشه شومی برای آزاله کشیده است.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد 💕✨️
ویو یوجین و پدرش تو راه برگشت
کلارک: یوجین چه کاری بود کردی؟! چرا همیشه با کار هات ابروی خاندان آلبر رو میبری؟
یوجین: من از کجا میدونستم دختری که براش قلدری کردم کیه؟
کلارک: هر کی میخواس بود تو نباید ابروی خاندان رو با ابن کارات ببری!
یوجین : آه پدر بسه دیگه. تو مدرسه حسابشو میرسم.
کلارک: نه یوجین هیچ کاری نمیکنی با این کارت آبرومونو بیشتر میبری!
یوجین: آه باشه!
ویو آزاله
آزاله: اخیش! خوب شد ازدواج بهم خورد . واقعا نمیتونستم اون پسره مریض رو تحمل کنم!
و بعد خوابید.
دو روز بعد
دوباره بچه ها باید به مدرسه میرفتن . مثل اینکه مدیر معلم جایگزین پیدا کرده بود.
همه بچه ها در کلاس نشستند . آزاله و ایلا هم داشتند باهم حرف میزدند که آزاله نگاه های سنگینی رو روی خودش حس میکرد ولی توجی بهشون نکرد.
معلم جایگزین وارد کلاس شد و همه بچه ها برای احترام از جاشون بلند شدند.
خانم رامون: سلام بچه ها. امید وارم روز خوبی رو شرول کرده باشید . من معلم جایگزینتون هستم خانم رامن. از اشنایی با شما خوشبختم.
و بعد به سمت میز و صندلی استاد مارکیز رفت و انجا نشست و درس را شروع کرد.
کلاس درس تمام شد. بچه ها هر کدام داشتند کار های خودشون را میکردند و ایلا و آزاله هم مثل همیشه در حال صحبت بودند. که یهو خانم شیفر وارد کلاس شد و گفت : ایلا وسایلتو جمع کن. پدرو مادرت اومدن دنبالت .
ایلا: برای چی؟
خانم شیفر : مثل اینکه حال پدر بزرگت بد شده و اونا باید هر چه سریع تر به خونه پدر بزرگت برن.
ایلا سریع وسایل هاشو جمع کرد و گفت: آزاله ممکنه تا دوماه نتونم ببینمت ، پس مراقب خودت باش خدافظ.
آزاله: ممنون توهن مراقب خودت باش خدافظ!
و بعد از رفتن ایلا آزاله تنها شد. آزاله هنوز نگاه های سنگینی رو خودش حس میکرد و وقتی به پشتش نگاه کرد تا ببنید این نگاها از کیست یوجین را دید که به صورتی تمسخر امیز و عصبانی به اون نگاه میکند و معلوم نبود چه نقشه شومی برای آزاله کشیده است.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد 💕✨️
۳.۱k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.